در حال بازی کردن. مشغول بازی. بازی کننده، رقص. پای کوبی. رقاصی: چو در زرد حله کنیزان مست به بازیگری دست داده به دست. اسدی (گرشاسب نامه). پس از سر یکی بزم کردند باز ببازیگری می ده و چنگ ساز. اسدی (گرشاسب نامه). بر آراسته قوس را مشتری زحل در ترازو به بازیگری. نظامی. ، شوخی. بیهده. عبث: مپندار کز بهر بازیگری است سراپردۀ این چنین سرسری است. نظامی. ، شیطانی. شیطنت. (یادداشت مؤلف) : گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست گفت بازیگر بود کودک که بازاری بود. حقوری
در حال بازی کردن. مشغول بازی. بازی کننده، رقص. پای کوبی. رقاصی: چو در زرد حله کنیزان مست به بازیگری دست داده به دست. اسدی (گرشاسب نامه). پس از سر یکی بزم کردند باز ببازیگری می ده و چنگ ساز. اسدی (گرشاسب نامه). بر آراسته قوس را مشتری زحل در ترازو به بازیگری. نظامی. ، شوخی. بیهده. عبث: مپندار کز بهر بازیگری است سراپردۀ این چنین سرسری است. نظامی. ، شیطانی. شیطنت. (یادداشت مؤلف) : گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست گفت بازیگر بود کودک که بازاری بود. حقوری
مسرت کنان. در حال شادی کردن: چو از کوه و از دشت برداشت بهر همی رفت شادی کنان سوی شهر. فردوسی. چو بیژن نشسته میان زنان به لب بر می سرخ و شادی کنان. فردوسی. مگو انده خویش با دشمنان که لاحول گویند شادی کنان. سعدی (گلستان). خواجه شادی کنان که پسرم عاقل است. (گلستان). حرم شادی کنان بر طاق ایوان که مروارید بر تاجش ببارند. سعدی
مسرت کنان. در حال شادی کردن: چو از کوه و از دشت برداشت بهر همی رفت شادی کنان سوی شهر. فردوسی. چو بیژن نشسته میان زنان به لب بر می سرخ و شادی کنان. فردوسی. مگو انده خویش با دشمنان که لاحول گویند شادی کنان. سعدی (گلستان). خواجه شادی کنان که پسرم عاقل است. (گلستان). حرم شادی کنان بر طاق ایوان که مروارید بر تاجش ببارند. سعدی
قمار کردن. (ناظم الاطباء). لهو. (ترجمان القرآن). تلهّی. (زوزنی) : تا چه بازی کند نخست حریف. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388). ملک را دیدکه با وزیر ببازی شطرنج مشغول است گفت احسنت شما رابرای راستی نشانده اند بازی میکنید. (مجالس سعدی ص 21) ، کنایه از روز و روزگار هم هست به اعتبار شب و روز. (برهان) (انجمن آرا) (از شرفنامه)
قمار کردن. (ناظم الاطباء). لَهو. (ترجمان القرآن). تَلَهّی. (زوزنی) : تا چه بازی کند نخست حریف. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388). ملک را دیدکه با وزیر ببازی شطرنج مشغول است گفت احسنت شما رابرای راستی نشانده اند بازی میکنید. (مجالس سعدی ص 21) ، کنایه از روز و روزگار هم هست به اعتبار شب و روز. (برهان) (انجمن آرا) (از شرفنامه)
نام محلی که شاؤل قبل از آنکه به یابیش جلعاد هجوم آور شود، عساکر خود را در آنجا جمع کرد. رجوع به کتاب اول سموئیل 11: 8 و 9 شود. بعضی گمان برده اند که نزدیکی موزه و اسم حالیه اش ابزق میباشد و دور نیست که همان برقی باشد که در نزدیکی قدس شریف واقع است. (از قاموس کتاب مقدس ص 159)
نام محلی که شاؤل قبل از آنکه به یابیش جلعاد هجوم آور شود، عساکر خود را در آنجا جمع کرد. رجوع به کتاب اول سموئیل 11: 8 و 9 شود. بعضی گمان برده اند که نزدیکی موزه و اسم حالیه اش ابزق میباشد و دور نیست که همان برقی باشد که در نزدیکی قدس شریف واقع است. (از قاموس کتاب مقدس ص 159)
نالان. گریان: بدینسان همی رفت زاری کنان که آمد بدان بارگاه کیان. فردوسی. یحیی چون بشنید، زاری کنان روی بکوه نهاد. (قصص الانبیاء ص 181). چو من دیدم آن نازنین را چنان برون رفتم از خانه زاری کنان. نظامی. - بزاری کنان، بحالت زاری کردن: از یک طرف غلام بگرید به هایهای و از یک طرف کنیز به زاری کنان شود. سعدی
نالان. گریان: بدینسان همی رفت زاری کنان که آمد بدان بارگاه کیان. فردوسی. یحیی چون بشنید، زاری کنان روی بکوه نهاد. (قصص الانبیاء ص 181). چو من دیدم آن نازنین را چنان برون رفتم از خانه زاری کنان. نظامی. - بزاری کنان، بحالت زاری کردن: از یک طرف غلام بگرید به هایهای و از یک طرف کنیز به زاری کنان شود. سعدی