جدول جو
جدول جو

معنی بازی کنان - جستجوی لغت در جدول جو

بازی کنان
در حال بازی کردن
تصویری از بازی کنان
تصویر بازی کنان
فرهنگ فارسی عمید
بازی کنان
(کُ)
در حال بازی کردن. مشغول بازی. بازی کننده، رقص. پای کوبی. رقاصی:
چو در زرد حله کنیزان مست
به بازیگری دست داده به دست.
اسدی (گرشاسب نامه).
پس از سر یکی بزم کردند باز
ببازیگری می ده و چنگ ساز.
اسدی (گرشاسب نامه).
بر آراسته قوس را مشتری
زحل در ترازو به بازیگری.
نظامی.
، شوخی. بیهده. عبث:
مپندار کز بهر بازیگری است
سراپردۀ این چنین سرسری است.
نظامی.
، شیطانی. شیطنت. (یادداشت مؤلف) :
گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست
گفت بازیگر بود کودک که بازاری بود.
حقوری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سر گرم ساختن، به تفنن کاری کردن، قمار کردن، کاری به قصد تفریح یا ورزش انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادی کنان
تصویر شادی کنان
در حال شادی کردن، برای مثال مگوی انده خویش با دشمنان / که لاحول گویند شادی کنان (سعدی - ۱۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
مسرت کنان. در حال شادی کردن:
چو از کوه و از دشت برداشت بهر
همی رفت شادی کنان سوی شهر.
فردوسی.
چو بیژن نشسته میان زنان
به لب بر می سرخ و شادی کنان.
فردوسی.
مگو انده خویش با دشمنان
که لاحول گویند شادی کنان.
سعدی (گلستان).
خواجه شادی کنان که پسرم عاقل است. (گلستان).
حرم شادی کنان بر طاق ایوان
که مروارید بر تاجش ببارند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
یک نوع نانی است که با آرد برنج و دراز وبشکل تقریباً بیضی درست می کنند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قمار کردن. (ناظم الاطباء). لهو. (ترجمان القرآن). تلهّی. (زوزنی) : تا چه بازی کند نخست حریف. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388). ملک را دیدکه با وزیر ببازی شطرنج مشغول است گفت احسنت شما رابرای راستی نشانده اند بازی میکنید. (مجالس سعدی ص 21) ، کنایه از روز و روزگار هم هست به اعتبار شب و روز. (برهان) (انجمن آرا) (از شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ رَ)
ادعای شهبازی داشتن. خود راباز (مرغ معروف) دانستن. کار باز کردن:
به تاراج خود ترکتازی کنی
که گنجشک باشی و بازی کنی.
نظامی.
و رجوع به بازیط شود
لغت نامه دهخدا
نام محلی که شاؤل قبل از آنکه به یابیش جلعاد هجوم آور شود، عساکر خود را در آنجا جمع کرد. رجوع به کتاب اول سموئیل 11: 8 و 9 شود. بعضی گمان برده اند که نزدیکی موزه و اسم حالیه اش ابزق میباشد و دور نیست که همان برقی باشد که در نزدیکی قدس شریف واقع است. (از قاموس کتاب مقدس ص 159)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نالان. گریان:
بدینسان همی رفت زاری کنان
که آمد بدان بارگاه کیان.
فردوسی.
یحیی چون بشنید، زاری کنان روی بکوه نهاد. (قصص الانبیاء ص 181).
چو من دیدم آن نازنین را چنان
برون رفتم از خانه زاری کنان.
نظامی.
- بزاری کنان، بحالت زاری کردن:
از یک طرف غلام بگرید به هایهای
و از یک طرف کنیز به زاری کنان شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادی کنان
تصویر شادی کنان
در حال شادی کردن، شادی کنندگان خوشحالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
((کَ دَ))
سرگرم شدن به بازی، مشغول شدن به چیزی برای گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
للّعب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
Play
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
jouer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
грати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
играть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
کھیلنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
খেলা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
kucheza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
遊ぶ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
놀다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
grać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
לשחק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
खेलना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
bermain
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
เล่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
spielen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
jugar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
giocare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
jogar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازی کردن
تصویر بازی کردن
spelen
دیکشنری فارسی به هلندی